loading...
مطلبک
حامد بازدید : 17 چهارشنبه 09 مرداد 1392 نظرات (0)

این داستان رو تو ذهن خودتون مجسم کنید

روزی روزگاری یه خانواده لاک پشت داشتن می رفتن سیزده بدر

به یه جای خوش آب و هوا

آروم آروم با هم جاده ها رو طی میکردن

با خودشون کنسرو ماهی و کلی تنقلات و میوه و ...برده بودن

بله خلاصه

بالاخره بعد از یه سال رسیدن به مقصدشون

وقتی رسیدن و مامان لاک پشته می خواست بار و بندیل رو باز بکنه

فهمید که وااااااااای در بازکن رو نیاورده !!!

حالا چطور کنسرو ماهی رو باز کنم؟

تصمیم گرفتن که بچشونو بفرستن که بره دربازکن رو بیاره

بچشونم به این شرط که تا اون نیومده اونا چیزی نخورن

با هزار تا قربونت برم و دورت بگردم قبول کرد که بره

خلاصه بچه لاک پشته تو علفزار رفت و رفت

یه سال گذشت ....

بابا به مامانه گفت تا اون بیاد ما از گشنگی مردیم حداقل کمی میوه بخوریم

ولی مامانه گفت نه کمی دیگه صبر کنیم دیگه رسیده خونه، الانم حرکت

کرده که بیاد اینجا

یه سال دیگه گذشت ....

دیگه مامان و بابا جفتشون حسابی خسته و گرسنه بودن

ولی هنوز لاکی نیومده بود

اونا گفتن خب یه کم میوه بخوریم تا بیاد و شروع کردن به خوردن میوه

تا اینکه

یهو یه چیزی از علفزار پرید وسط و داد زد که :

.........

..................

..........................

....................................

..............................................

......................................................

...............................................................

............................................................................

خوب شد نرفتم خوب شد نرفتم

دیدی گفتم نامردی می کنید دیدی گفتم بدون من می خورید... 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سلام به مطلبک خوش آمدید امیدوارم مطالب موجود در سایت مورد قبول شما قرار گرفته باشد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • اس ام اس


    اس ام اس موضوعی


    اس ام اس مناسبتی
    آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 611
  • بازدید کلی : 3,897